هر شب یک روایت از شهید-روایت نهم
روایت دهم💛
قبل از رفتنش وصیت نامه هم نوشته بود. چطور این قدر به شهادتش اطمینان داشت؟ چه وصیتهایی کرده بود؟
او وصیتش را ابتدا شفاها به من میگفت. چون وصیتنامه نوشتن برایش مقداری سخت بود. ولی من به او میگفتم که باید بنویسی (شوخیهای اینطوری باهم داشتیم) میگفتم این راهی که تو میروی خطر دارد اگر اتفاقی برایت بیفتد باید وصیتنامه داشته باشی. میگفت من که زبانی همه چیز را برای شما گفتم. اما من میگفتم یک موقع آدم چیزهایی را فراموش میکند و زبانی فایده ندارد. خلاصه او را راضی کردم وصیتهایش را بنویسد . پس از شهادتش از گوشه و کنار میشنویم که چقدر به اطرافیانش کمک کرده و طلب دارد.وقتی آماده رفتن شد، چیزهایی را روی کاغذ نوشت و به من داد و رفت. آمادگی عجیبی پیدا کرده بود. شب تا صبح بیدار بود و در حال نوشتن. حتی وصیت تصویری هم با پسرخالهاش داشته و جلوی دوربین صحبت کرده اما چون بغضش گرفته نتوانسته بیشتر از پنج دقیقه صحبت کند. بدهیهایش را صاف کرد، در وصیتنامهاش اصلاً از طلبهایش چیزی ننوشته است و فقط به صورت زبانی به من گفت که اگر من برگشتم که هیچ اگر برنگشتم چنانچه بدهکارها بضاعت مالی داشتند و خودشان آوردند بدهند که دادند و گرنه شما کاری نداشته باشید. ما پس از شهادتش میشنویم که چقدر به اطرافیانش کمک کرده و چقدر طلب دارد.
🇮🇷راوی داستان : دوست شهید🇮🇷
- ۰۰/۰۱/۲۱